تقریبا از زمان انقلاب صنعتی اتحادیههای کارگری برای دفاع از حقوق کارگران در برابر کارفرماها تشکیل شد، این اتحادیهها در جهت افزایش حقوق کارگران، کاهش ساعت کاری، فشار به دولت برای قانون گذاری به نفع کارگران تلاشهای مختلفی انجام میدادند.
در سال 1930 اتحادیههای کارگری به تمامیت تلاشهای خود در آمریکا رسیده بودند و حقوق کارگر در آمریکا چند برابر اروپا بود، شرایط کاری و… همه مطابق با آنچه میخواستند محقق شده بود و این اتحادیهها رفته رفته وفاداری خود اعضای خود را از دست داده بودند.
در نوامبر 1930 جلسهای تشکیل میدهند که فکری به حال وفاداری اعضای اتحادیههای خود کنند.
چگونه میتوانیم از فرد وفاداری بیشتری نسبت به اتحادیه بخواهیم؟ تمام آن چیزهایی که برایش مبارزه میکردیم، اکنون شرکت به کارگران میدهد.
آنچه ما باید پیدا کنیم چیزهای دیگری است که کارگر بخواهد و کارفرما مایل نباشد که به او بدهد، و ما باید برنامه خود را حول این چیزها به مثابه دلایل تعلق و وفاداری به اتحادیه توسعه دهیم.
مرجع این متن از کتاب کاپیتالیسم: آرمان ناشناخته بود که بنظرم توضیح خوبی برای ادامه متن خواهد بود.
تصور کنید گروه بینالمللی تاسیس شده در جهت افزایش تولید انرژی پاک و توانسته 99 درصد از انرژی مورد نیاز انسانها را با انرژی پاک به کمک شرکتهای مختلف تامین کند. بعد از اینکه به هدف خود رسید باید چه چیزی را دنبال کند؟
باید خودش را تعطیل کند؟
باید ماموریت خود را تغییر دهد؟
باید به پیشرفت تکنولوژی در این حوزه کمک کند؟
با فرض این که ماموریت این گروه افزایش تولید انرژی پاک است هر کدام از سوالات بالا ایجاد یک مسیر جدید برای گروه خواهد بود.
اگر فرض بر این باشد که این گروه مشابه آن اتحادیه کارگری برای بقاء خود دست به دامن فعالیتهای خارج از ماموریت خود شده باشد ممکن است شاهد باشیم که با دریافت یک حق فراقانونی، حق ممیزی و نظارت بر مصرف صنایع منطبق بر سوخت فسیلی و فشار به آنها را در دستور کار خود قرار دهد، چیزی که از ابتدا این گروه برای آن ایجاد نشده است و صرفا بخاطر عدم بقاء دست آویز جدیدی برای خود ایجاد میکند و خود را از یک نجات دهنده بشریت به پلیس تبدیل میکند.
قرون وسطا، کلیسا، حکمرانی تاریک
همه ما حداقل یکبار لغت قرون وسطا را شنیدهایم و فشار بر دانشمندان، مردم و سایر ارکان جامعه و قدرت روز افزون و حکمرانی بی بدیل کلیسا را در صورت اندک مطالعهای در تاریخ خبر داریم.
من کارشناس تاریخ نیستم، یک کتاب تاریخ در رابطه با اروپا در قرون وسطا را از اول تا آخر نخواندهام، دانش من صرفا حاصل گوش دادن چند پادکست آنهم بصورت اتفاقی و خیلی فشرده شده در این حوزه است و چیزی که بیشتر از همه میدانم این است که گالیله به دلیل ادعای گرد بودن زمین توسط کلیسا محکوم شد و مجبور به دادن تعهدی شد مبنی بر اینکه تمام ادعاهایش دروغ بوده است.
کلیسا به چه دلیل به این قدرت رسید؟ دقیق نمیدانم اما با توجه به جامعه، ساختار حاکمیت و عصری که در آن زندگی میکنم میتوانم با یک نتیجهگیری (غیر علمی) ساده به این نکته برسم که کلیسا برای بقاء خود بر ذهنهای مردم نمیتوانست چیزی غیر از حرف خود را قبول کند و هر ایده جدیدی به سمت دیوارهای زندان یا تار و پود طناب دار منتقل میشد.
خریداران جهنم و بهشت فروشان امروز
امروزهم ما در این چهارچوب جغرافیایی درگیر خرید و فروش بهشت و جهنم هستیم، بهشت رفتن هر روز سختتر میشود و جهنم رفتن هر روز ساده تر.
ایدئولوژی امروز هم برای بقاء خود بطور متفاوت ایدهها را روانه زندان و طناب دار میکند ولی ظاهرش مردمیتر شده، قبلا کلیسا بعنوان یک عامل خطر تصور میشد و اگر کسی هم قصد مبارزه با سوء استفادههای اجتماعی و سیاسی آنها را داشت با یک مفهوم کلی مواجه بود
در این بهبوهه بهشت فروشی، امروز نمیتوانیم برویم سند جهنم را مشابه آنچه که در قرون وسطی اتفاق افتاد از کلیسا بخریم و در میدان شهر مردم را جمع کنیم و اعلام کنیم که من جهنم را خریدم و هیچکس را در آن راه نمیدهم، پس مردم زندگی خود را کنید و سعی نکنید با پرداخت پولهای هنگفت به ماموران دینی بهشت را در متراژهای مختلف خریداری کنید.
بهشت فروشان امروز تریبون در اختیار دارند و سخنرانی میکنند و اعلام میکنند که اگر میخواهید بهشتی شوید در روز یک وعده غذا بخورید و کم بخورید که نیازی به دستشویی رفتن پیدا نکنید.
بهشت فروشان امروز مشابه کلیسا، دخالت در همه امور را وظیفه خود میدانند و میترسند که اگر حرف آنها خریدار نداشته باشد تنور داغشان بدون نان بماند.
کسی از این فروشندگان بطور واقعی شاید دغدغه دین خود را هم نداشته باشد و فقط جذب پوسته آن شده است، بجای اینکه از معنویات در جهت اعتلای فکر و روح خود استفاده کند، درجهت خطکش سازی و اندازه گیری مردم از آن استفاده میکند
مسیر بیانتها
چیزی که بتوانم با آن جمعبندی کنم شاید این جمله باشد که “مهم نیست که شما یک اتحادیه کارگری هستید یا یک سازمان برای بهبود زندگی بشر یا یک مامور دینی؛ مهم این است که بدانید نقطه پایان تاثیر شما بر جامعه کجاست” نه یک سازمان و نه یک فرد خاص نمیتواند ادعا کند که پاسخ تمام مشکلات دنیا را در دست دارد.
پیشرفت بشر که بخش زیادی از آن شاید از حاصل تضارب اندیشهها هم نباشد و صرفا بر اثر بهبود ژنوم انسانی در اعصار گذشته بر اثر مرگ گونهها و نژادهای مختلف بشر بوده باشد، اتفاق افتاده است.
پس شاید بتوان گفت فرآیندها بر اتفاقات ارجحیت دارد (process Vs event)، اینکه بتوانیم نتیجه بگیریم که باید بشر از هزاران سال پیش با اتفاقات و بلایای مختلف مواجه میشد تا بتواند روش مقابله با آن را یاد بگیرد.
همانطور که امروز نمیتوانیم درک کاملی از همجوشی دوستاره نوترونی داشته باشیم، شاید باید صدها سال دیگر طی شود که بشر بتواند با روشهای مختلف به درک کاملی از آن برسد.
تعیین نقطه پایان تاثیر نهایی یک جریان (فارق از مثبت یا منفی بودن آن) میتواند بسیار بیشتر از پایداری مطلق به موفقیت آن کمک کند.