چند روز پیش با نفیسه (خواهرم) داشتم راجع به اضطراب و ضربههایی که به ما میزنه صحبت میکردم و دوست داشتم این بخش از گفتگو رو اینجا بیشتر باز کنم و راجع بهش حرف بزنم و طبیعتا این صحبتها صرفا تجربه شخصی من هست و طبیعتا منبع علمی دقیقی نداره و ممکنه تشخیص اشتباه وجود داشته باشه ولی خوشحال میشم که شما هم اگر تجربهای داشتین اینجا با من اشتراک بذارین.
من از کودکی دچار اضطرابهای مختلفی بودم و همیشه حجم زیادی از استرس و اضطراب و سر مسائل شاید بیمورد تجربه کردم و بیشترین صدمه رو هم به خودم وارد کردم. مثلا امتحانات آخر هر سال و بخاطر استرس نمیتونستم خوب بنویسم چون میزان استرسم به حدی میشد که مجبور بودم از امتحان بیام بیرون، یا کنکور دانشگاه به حدی استرس تحمل کردم که یکساعت و چهل و پنج دقیقه بعد از شروع شدنش اومدم بیرون.
هیچ وقت هم سعی نکردم که درمانش کنم و فکر میکردم چیزی که هست و طبیعتا بخشی از منه و تغییر نمیکنه
تا اینکه شاید اوایل امسال بود (1401) که به این نتیجه رسیدم باید این حجمهها رو کنترل کنم و کم کم با کمک روانکاو درمانش کنم (البته هنوز به روانکاو مراجعه نکردم 🙂 )، تا امروز تنها روشی که تست کردم مدیتیشن بوده که برای مقاطعی تاثیر گذار بوده ولی اوقاتی که ذهنم بیش از حد شلوغه دیگه نمیتونم حتی مدیتیشن کنم، کتاب میخونم که ذهنم پراکندگیشو بتونه جمع کنه ولی این هم در مواقع شلوغی بیش از حد ذهنم انجام پذیر نیست.
امسال با معرفی یکی از دوستانم با پادکست رواق آشنا شدم که خیلی خیلی موضوع جذابی از نظر من داشت، شاید بخشهای تلخی داشته باشه ولی قول میدم شروع به گوش کردنش کنین جدا نمیشین ازش
اگر بخوام موضوعشو در دو خط توضیح بدم بهتره توضیح خود پادکست و نقل قول کنم
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
این پادکست به من تا اینجا که یک بار کامل گوش دادمش و هنوز درکم نسبت بهش کامل نشده فهمونده که من ممکنه شاید جایی از این استرس و اضطراب درونیم پاداش دریافت میکنم که به درمانش نپرداختم
قهرمان بدون دشمن زندگی خودت نباش
شاید اولین حسی که یک فرد درگیر اضطراب یا حملات عصبی شدید بعد از دردها و ضربههایی که به خودش میزنه این باشه که احساس میکنه کسی درکش نمیکنه و داره توی این مسیر تنهایی خراب میشه و مقاومت میکنه و گوشه تنهایی رو انتخاب میکنه
درواقع این حس شاید به نوعی احساس منحصر به فرد بودن داشته باشه و اگر کسی که سالها درگیر این اضطرابها هست به سمت درمان حرکت کنه و بخشی از آرامشی که لازم داره بدست بیاره دیگه نتونه اون دلسوزی و محبت رو از اطرافیانش دریافت کنه، درواقع هیچ وقت یادنگرفته چطوری میتونه بدون دلیل عشق و احترام به دیگران بده و از بقیه دریافت کنه برای همین هم این بلای انسان سوز داخل خودش نگه میداره که از این محبتهای با دلیل دور نشه.
از خود گذشتگی بیدلیل
این اضطرابها در بعضی از مواقع باعث میشه که از تعامل با مسائل مختلف که با اطرافیانمون ایجاد میشه دوری کنیم. ناراحتیهامونو بروز ندیم و درمورد مسائلی که ناراحتمون میکنه با بقیه گفتگو نکنیم. کم کم این تبدیل میشه به مدل رفتاری و ما در درون خودمون حس میکنیم داریم مشکلات دیگران رو میپذیریم و میبخشیم ولی هیچکس خودمونو درک نمیکنه و من چقدر نسبت به دیگران گذشت میکنم
البته نیازه که بگم همه دلیل این رفتار این نیست که ما اضطراب داریم، درواقع حرف نزدن با بقیه یکی از دلایل بیشتر شدن اضطراب هست و باعث میشه بیش از حد درمورد مسائل مختلف فکر کنیم و در نهایت ما رو گوشه رینگ نگه میداره و ما هر روز کمتر حرف میزنیم و جایی میرسیم که با اطرافیانمون هیچ حرف جدی نمیزنیم و مسائل برامون حل نمیشه.
میدونم که این حس و حالها و آرامشهایی که از بین میره میتونه با کمک خودمون درست بشه تا یاد بگیریم که چطوری میتونیم گفتگوهای درونیمونو خاموش کنیم، حس و حالمونو نسبت به آدمها اصلاح کنیم، سعی کنیم مرز احساسی مشخصی رو ایجاد کنیم تا بتونیم همونی که هستیم رو نشون بدیم و بپذیریم و از خودگذشتگیهایی بخرج ندیم که کسی نه میدونه چرا باید وجود داشته باشه و نه خودمون دلیلی بابتش داریم، صرفا به این دلیل که ما از اضطراب بیشتر دوری کنیم گذشتهایی میکنیم که کسی از ما درخواست نکرده و بیشترین ضربه رو خودمون ایجاد کردیم.
شاید نکته آخری که بتونم حداقل به خودم بگم اینه که هرچقدر سخته ولی با اون افرادی که میشناسم راجع به مسائلی که ناراحتم کرده و میکنه و سعی کنم گفتگو کنم؛ گوش بدم به حرفهای بقیه که بتونم نسبت به دیگران همدلانه رفتار کنم و ریشه اضطرابهایی که ایجاد میشه رو با کمک بقیه و روانکاو و تلاشهای چند برابری خودم خشک کنم.